سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ملیـحـــــــــــــــــــــــــــانه

خاطرات یک همیشه کنکوری!

    نظر

ساعت از چهار گذشته بود ولی خوابم نمیبرد از بس این دنده به اون دنده شدم کلافه بودم! با هر جون کندنی بود یکساعتی خوابیدم...با سردرد شدید از خواب بیدار شدم گلاب به روتون بدجوری حالت تهوع داشتم...انگار قرار بود منو ببرن پای چوبه ی دار!
خلاصه با دعا و سفارشات مامان راهی ِحوزه ی امتحانی شدیم خواهرم هم اومد تا اونجا بشینه و برام دعا کنه،خلاصه ما با چشم پف کرده و سردرد رفتیم!وقتی رسیدیم تعداد خیلی کمی اومده بودند همه ی مامانها نشسته بودن و دعا میخوندن اون قیافه هاشون ترس و اضطرابم رو دوبرابر میکرد یکیشون انقدر اشک میریخت و دعا میکرد انگار بالا سرمرده نشسته!انقدر دلم واسه اش کباب شده بود که اضطراب و ترس و سردرد و این جینگولک بازی ها رو یادم رفت!
بالاخره با سلام و صلوات و ...رفتیم تو حوزه شماره رو گشتم از رو تابلو اعلانات پیدا کردم طبقه ی سوم راهرو  ِ‏ اخر!
هرطوری بود رفتم بالا انقدر پیچ در پیچ داشت که گفتم برگشتنه حتما گم میشم از اون مدرسه قدیمی ها که هزار سال پیش ساختن تاریک و نمور بوی نم میداد در و دیوارش !رسیدم طبقه ی سوم راهرو اخر!انقدر تاریک بود که چشمام اذیت میشد دوسه تا مهتابی با سیم اویزون شده بودن چون جای ثابتی نداشت میخرچید و ادم احساس میکرد سوار چرخ و فلک ِ!
راهرو هیچ نوری از بیرون نمیگرفت سه تا پنجره داشت،به یک کلاس باز میشد که مثل سیاه چال بود هرچی گشتم دنبال کانال کولر چیزی پیدا نکردم اخرین طبقه بودیم و افتاب مستقیم میخورد بالای سرمون !کولر پیشکش تهویه مناسب هم نداشت
صندلیم رو پیدا کردم وااااااااای خدای من صندلی دست راست بود منم دست چپم و اصلا نمیتونم روی این صندلی ها بشینم اوضاع بدی بود صدای همه ی بچه ها بلند شده بود که این چه وضعشه و چرا کسی رسیدگی نمیکنه!یکی بلند شد داد زد فقط دزدی بلدن مثل چی پول میگیرن اونوقت اینجا نه یک کولر داره نه صندلی درست و حسابی!بعدتر متوجه شدم که قبل از اینکه ما بیایم بالا ،نشسته رو صندلی شکسته و خورده زمین بنده خدا!از شما چه پنهان کلی خندیدم اخرشم آهش منو گرفت چه جور!!!!
یک مراقب که قیافه اش کمی تا نسبتی مهربون بود پیدا کردم گفتم من دست چپم میشه صندلیم رو عوض کنید وقتی قیافه ی درب و داغون منو دید گفت باشه ولی باید باهم بریم از ته راهرو نیمکت بیاریم گفتم باشه کلی هم ذوق کردم انگار قراره رو تخت پادشاهی بشینم در یک کلاس رو باز کرد تاریک تاریک هر آن منتظر استقبال گرم سوسک و موشها بودم کم مونده بود همونجا سکته کنم مراقبه گفت بیا جلو...گفتم نمیااااااام !!!!فهمید ترسیدم رفت یک نیمکت کشید و اورد سرش رو گرفتم و یا هر مصیبتی بود اوردیم ...روش به قاعده ی دوبند انگشت خاک نشسته بود با کلی فوت و گرد گیری نشستیم روش و صدای بلندگو بلند شد ! مراقبها بند1حالا مراقبها بند2 مراقبا بند 5!
اسم این بند ها که میومد بند بند بدنم میلرزید!اخه تمومی نداشت صدای اون خانومه شده بود سوهان ِ روحم.همون موقع دیدم بدجوری داره تنم میخاره!از سرم تا نوک انگشت پام گفتم حتما به صداش آلرژی دارم ولی نه انگار صدا قطع شد و ازمون شروع شد ولی تن من میخارید ای خدا چم شده نکنه ابله مرغون در اوردم(سر پیری!)یک سوال معارف میزدم هی تنم رو میخاروندم عرق هم از سر و رومون شر شر میبارید خیلی گرم بود گرما و بوی نم و بوی خاک میز و...
همون لحظه دیدم یک چیزایی داره رو استینم راه میره مورچه بود که به صف از سر و کولم بالا میرفت  تنم بیخود نمیخارید هزارتا مورچه !!!!!
به مراقبه گفتم ،گفت وسط امتحان کاری نمیتونم بکنم دوست داشتم تا میتونم داد بکشم ولی چه فایده! بچه ها یکی یکی از گرما حالشون بد میشد، یکی که بیهوش شد!انگار اومده بودیم سونا!پدرمون رو در اوردن با این کنکور!سوالای اختصاصی رو دادن ولی هنوز من با یک دستم سرم رو میخاروندم یا دست دیگه ام خودم رو باد میزدم!توی این گرما یکی از دخترا راحت نشسته بود یک کم سوال جواب داد بعد هم یک گونی خوراکی دراورد انگار اومده بود پیکنیک شروع کرد به خوردن از ویفر و کاکائو  و داماس و ساندیس تا آب معدنی و  شکلات و های بای و ...ماشالله من هاج و واج مونده بودم انگار تو عالم دیگه ای سیر میکرد همون موقع مراقبها داشتن داوطلب جلوییش رو باد میزدن که از اضطراب و گرما از حال رفته بود!
 توی اون گیر و دار یکی از معلمهای قدیمم رو دیدم به قول دوستی انگار بابام رو تو غربت دیدم!دوست داشتم بپرم بغلش و های های گریه کنم.
یک ساعتی مونده بود کنکور تموم بشه برامون یک کولر اوردن از اینها که آب میزیزن توش!زیرش چرخداشت هی هول میدادن این ور قرررررررررررر هی هول میدادن اونور قرقرقر کنکورمون موسیقی ملایم کم داشت که اونم اومد...همه ی این اتفاقها افتاد اون دختره هنوز ریلکس نشسته بود و ساندیس میخورد و جواب میداد گاهی!عینکش رو در اورد ها کرد و بعد هم با طمانینه پاکش کرد!دوست داشتم عقده ی سازمان سنجش و حوزه و سوال و مورچه و کولر و  همه رو سر اون دربیارم بدجوری رفته بود تو حس!احتمالا از اون پولدارهای بیدرد بود!
حواسم به همه چیز بود الا کنکور فقط دوست داشتم اون خانوم بد صدائه بند بند بازی رو شروع کنه و من آزاد بشم از دست اون مورچه ها که جونم رو به لبم رسونده بودن...حالا خدایی بهم حق میدید رتبه ی نجومی بیارم!؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد نوشت:
1.پرحرفی کردم ببخشید!تازه خیلی خلاصه اش کردم اگه میخواستم از دعوا و زمین خوردن و...داوطلبها بگم که....
2.حتما از روش تست زنی من استفاده کنید(روش مهندسی معکوس)همون روش که ما رو چپه کرد!
3.توجه توجه:رفتید کنکور ساندیس و  کیک نخورید چون نمک گیر میشید و هرسال باید برید کنکور بدید!البته اینکه من نخورده و نمک گیر شدم از با مرام بودنمه!!!!
بعدتر نوشت:
1.برای جلو چشم نیومدن سابقه ی کنکور من لازم و ضروریه که برام اسفند دود کنید مشت مشت!!!
2.این تازه یک کنکور بود...یکی از خاطرات یک همیشه کنکوری!!!